#همراه_با_شهدا
یک روز گرم تابستان، با مهدی و چندتا از بچه های محل سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی می کردیم. تیم مهدی یک گل عقب بود. بچه ها به مهدی پاس دادند، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد.
تو همین لحظه حساس، به یکباره مادر مهدی آمد روی تراس خانه شان و گفت: مهدی، آقا مهدی، برا ناهار نون نداریم برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که توپ را نگه داشته بود دیگر ادامه نداد. توپ را به هم تیمی اش پاس داد و دوید سمت نانوایی!
شهید مهدی زین الدین
#رفاقت_نباید_مارا_از_توجه_به_خانواده_بازدارد